به گزارش صدای لنجان؛ شاید در فرهنگ کشور ما قشر دانشجو را بتوان نمایده طیفی بصیر دانست که همواره میتواند الگوی مناسبی برای مردم کشور باشد؛ از همین رو نیز شاید روز دانشجو را بتوان یک روز تاثیرگذار در تاریخ ملت ایران نام دانست.
سال ۱۳۳۲ بود که فضای باز فعالیتهای سیاسی در میان دانشجویان کشور به خصوص دانشگاه تهران که در اصل تنها مؤسسه مدرن آموزش عالی آن زمان در ایران بود، رایج شد. در آن زمان حزب توده محبوبیت خوبی در بین مردم داشت؛ تا جایی بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران یا عضو این حزب بودند و یا هوادار آن محسوب میشدند. پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه ملی، برای دوره کوتاهی در یک ائتلاف ضعیف، با نام نهضت مقاومت ملی به مقاومت سیاسی دست زدند و تظاهراتها و اعتصابهای پراکندهای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.
اما هنوز چندی از این اعتراضات نگذشته بود که اعلام شد روابط تهران لندن که در زمان نخست وزیری محمد مصدق قطع شده بود مجددا از سر گرفته خواهد شد؛ از همین رو قرار شد ریچارد نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی عازم کشورمان شود؛ موضوعی که باعث شد آتش زیر خاکستر اعتراضات دانشجویی مجددا روشن شده و بهانه برای اعتراضات دانشجویی فراهم شود.
دانشجویان معترض در ابتدا به روشنگری در کلاسها پرداخته و سپس این فضا دامن کل دانشگاه را گرفت؛ البته دولت وقت هم بیکار نماند و برای پیشگیری از گستردگی اعتراضات تصمیم به سرکوب آنها گرفت، روز ۱۵ آذر یکی از دربانان دانشگاه تهران شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور میرسد که «باید دانشجویی را شَقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صداها خفه گردد تا جنبندهای نجبند». ۱۶ آذر ماه بود که سربازان و نیروهای ارتش به دانشگاه هجوم بردند، در تاریخ آمده است که اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاشتند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید، او که خود را کشته میدانست تلاش کرد تا احساس خود را در غالب شعار آشکار کند؛ از همین رو گفت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه.»
اما هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله او را نشانه رفت؛ از آنجا که دانشجویان فرصت فرار نداشتند به کلی غافلگیر شده و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین میافتادند؛ به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمتهای جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقبنشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پلهها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.
مصطفی بزرگنیا به ضرب سه گلوله به شهادت رسید. شریعت رضوی که ابتدا هدف سر نیزه قرار گرفته و به سختی مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی هم حتی یک قدم هم به عقب بر نداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود که رگبار مسلسل سینه او را شکافت و او را شهید کرد.
باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم
در روز هفده آذر هم زمان با ورود نیکسون به تهران، تمام دانشگاه های پایتخت دست به اعتصاب کامل زدند و نیکسون برای دریافت دکترای افتخاری حقوق در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران حاضر شد، در همان زمان یکی از مطبوعات در سرمقاله خود با عنوان «سه قطره خون» این گونه نوشت: «آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که به مناسبت قدوم شما، سه نفر از بهترین جوانان این کشور، یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند».
شهید علی شریعتی، در توصیف سه شهید دانشجوی رویداد ۱۶ آذر ۱۳۳۲ نوشته است که اگر اجباری که به زنده ماندن دارم، نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم؛ همان جایی که ۲۲ سال پیش، آذرمان در آتش بیداد سوخت. او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند. این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند ـ همچون دیگران ـ کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را میآید، بیاموزند، هر که را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» هستند. این «سه قطره خون» بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم».
شهید مصطفی چمران هم در این باره این گونه نوشته است که «از آن روز (یعنی ۱۶ آذر ۱۳۳۲) نُه سال میگذرد، ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم میبینم. صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین میاندازد. سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را میلرزاند. آه بلند و ناله جان گذار مجروحین را در میان این سکوت دردناک میشنوم. دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد به رأی العین میبینم.
آن روز جزو ساکتترین روزها بود و چون شواهد احتمال وقوع حادثهای را نشان میداد، دانشجویان بی اندازه آرام و هوشیار بودند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چه طور سه نفر از بهترین دانشجویان ما، بزرگ نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟ دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد، ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه بود و دست از مبارزه برنمی داشت و هیچ جوره کوتاه نمی آمد و دستگاه هم دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد؛ انتقامی که عبرت همگان گردد.
روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز ملتهب بود و خون دانشجویانش از آن پاک نشده بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد و از سکون و سکوت دانشگاه ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا، وعده هرگونه مساعدت و کمک داد و برای رئیس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد».
و خونهایی که هنوز میجوشد
سرانجام این روز توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور که مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت پهلوی در خارج از ایران بود، روز دانشجو نامیده شد و دانشجویان پس از آن، هر سال در این روز اعتصابهای دانشجویی به راه میانداختند و در واقع ۱۶ آذرماه به معیار خوبی برای ارزیابی میزان نفرت از حکومت استبدادی و توانایی و نفوذ مخالفان در بین روشنفکران، تبدیل شد.
حالا سال ها از آن روزها میگذرد؛ اما شاید هنوز هم اگر با دقت به دانشجویان دانشگاه تهران نگاه کنیم، افرادی همچون احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعترضوی و مصطفی بزرگنیا را ببینیم که هنوز هم از اعماق جان شعار میدهند: برادر شهیدم، راهت ادامه دارد.
انتهای پیام/yjc