به گزارش لنجانا به نقل ازخبرگزاری مهر، آیت الله محمدعلی جاودان به مناسبت شهادت امام محمد باقر(ع) مطلبی در سایت شخصی خود گذاشته است که در ادامه می آید.
نام مبارك امام پنجم محمد بود. لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است بدين جهت كه : درياى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت. القاب ديگرى مانند شاكر و صابر و هادى نيز براى آن حضرت ذكر كرده اند كه هر يك بازگوينده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است. كنيه امام ابوجعفر بود. مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى(ع) است. بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن(ع) و از سوى پدر به امام حسين (ع) مي رسيد. پدرش حضرت سيدالساجدين، امام زين العابدين، على بن الحسين(ع) است. تولد حضرت باقر(ع) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدينه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سيدالشهداء كودكى بود كه به چهارمين بهار زندگيش نزديك مي شد.
دوران امامت امام محمد باقر(ع) از سال 95 هجرى كه سال درگذشت امام زين العابدين (ع) است، آغاز شد و تا سال 114 هجری. يعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است. در دوره امامت امام محمد باقر(ع) و فرزندش امام جعفرصادق(ع) مسائلى مانند انقراض امويان و بر سر كار آمدن عباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسى و ظهور سرداران و مدعيانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و ديگران مطرح است، ترجمه كتابهاى فلسفى و مجادلات كلامى در اين دوره پيش ميآيد و عده اى از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پيدا مي شوند.
قاضيها و متكلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پديد مي آيند و فقه و قضاء و عقايد و كلام و اخلاق را – بر طبق مصالح مراكز قدرت خلافت شرح و تفسير مي نمايد و تعليمات قرآنى – به ويژه مسأله امامت و ولايت را كه پس از واقعه عاشورا و حماسه كربلا افكار بسيارى از حق طلبان را به حقانيت آل على(ع) متوجه كرده بود و پرده از چهره زشت ستمكاران اموى ودين به دنيا فروشان برگرفته بود به انحراف مي كشاندند و احاديث نبوى را در بوته فراموشى قرار مي دادند.
برخى نيز احاديثى به نفع دستگاه حاكم جعل كرده يا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمكاران غاصب خلافت دگرگون مي نمودند. اينها عواملى بود بسيار خطرناك كه بايد حافظان و نگهبانان دين در برابر آنها بايستند. بدين جهت امام محمد باقر(ع) و پس از وى امام جعفر صادق (ع) از موقعيت مساعد روزگار سياسى براى نشر تعليمات اصيل اسلامى و معارف حقه بهره جستند و دانشگاه تشيع و علوم اسلامى را پايه ريزى نمودند.
زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقى تعليمات پيامبر(ص) و ناموس و قانون عدالت بودند و مي بايست به تربيت شاگردانى عالم و عامل و يارانى شايسته و فداكار دست يازند، و فقه آل محمد(ص) را جمع و تدوين و تدريس كنند. به همين جهت محضر امام باقر (ع) مركز علماء و دانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود. در مكتب تربيتى امام باقر (ع) علم و فضيلت به مردم آموخته مي شد. ابوجعفر امام محمد باقر(ع) متولى صدقات حضرت رسول(ص) و اميرالمؤمنين (ع) و پدر و جد خود بود واين صدقات را بر بنى هاشم و مساكين و نيازمندان تقسيم مي كرد و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت.
امام باقر (ع) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود. سيرت و صورتش ستوده بود. پيوسته لباس تميز و نو مي پوشيد. در كمال وقار و شكوه حركت مي فرمود. از آن حضرت مي پرسيدند: جدت لباس كهنه و كم ارزش مي پوشيد، تو چرا لباس فاخر بر تن مي كنى؟ پاسخ مي داد: مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز كه محرومان و فقرا و تهيدستان زياد بودند، چنان بود. امام پنجم (ع) بسيار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خويش برخورد بود. با همه اصحاب مصافحه مي كرد و ديگران را نيز بدين كار تشويق مي فرمود. در ضمن سخنانش مي فرمود: مصافحه كردن كدورتهاى درونى را از بين مي برد و گناهان دو طرف – همچون برگ درختان در فصل خزان – مي ريزد. امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگيرى از نيازمندان و تشييع جنازه مؤمنين و عيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينى، كمال مواظبت را داشت. مي خواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بين مردم زنده كند و مكارم اخلاقى را به مردم تعليم نمايد.
در روزهاى گرم براى رسيدگى به مزارع و نخلستانها بيرون مي رفت و باكارگران و كشاورزان بيل ميزد و زمين را براى كشت آماده مي ساخت. آنچه از محصول كشاورزى – كه با عرق جبين و كد يمين – به دست مي آورد در راه خدا انفاق مي فرمود. بامداد كه براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله(ص) مي رفت، پس از گزاردن فريضه، مردم گرداگردش جمع مي شدند و از انوار دانش و فضيلت او بهره مند مي گشتند.
مدت بيست سال معاويه در شام و كارگزارانش در مرزهاى ديگر اسلامى در واژگون جلوه دادن حقايق اسلامى – با زور و زر و تزوير و اجير كردن عالمان خود فروخته – كوشش بسيار كردند. ناچار حضرت سجاد (ع) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر(ع) پس از واقعه جانگداز كربلا و ستمهاى بي سابقه آل ابوسفيان، كه مردم به حقانيت اهل بيت عصمت (ع) توجه كردند، در اصلاح عقايد مردم به ويژه در مسأله امامت و رهبرى كه تنها شايسته امام معصوم است، سعى بليغ كردند و معارف حقه اسلامى را – در جهات مختلف – به مردم تعليم دادند تا كار نشر فقه و احكام اسلام به جايى رسيد كه فرزند گرامى آن امام، حضرت امام جعفر صادق (ع) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پايه گذارى نمود و احاديث و تعليمات اسلامى را در اكناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد. امام سجاد (ع) با زبان دعا و مناجات و يادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منكر و امام باقر(ع) با تشكيل حلقه هاى درس، زمينه اين امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دينى را براى مردم روشن فرمود.
رسول اكرم اسلام (ص) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينى وحى الهى وظايفى را كه فرزندان و اهل بيت گرامياش در آينده انجام خواهند داد و نقشى را كه در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ضمن احاديثى كه از آن حضرت روايت شده، تعيين فرموده است. چنان كه در اين حديث آمده است: روزى جابر بن عبدالله انصارى كه در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريك شده بود به محضر حضرت سجاد (ع) شرفياب شد. صداى كودكى را شنيد، پرسيد كيستى؟ گفت من محمد بن على بن الحسينم، جابر گفت: نزديك بيا، سپس دست او راگرفت و بوسيد و عرض كرد: روزى خدمت جدت رسول خدا (ص) بودم فرمود: شايد زنده بمانى و محمدبن على بن الحسين كه يكى از اولاد من است ملاقات كنى. سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حكمت دهد علم و دين را نشر بده.
امام پنجم هم به امر جدش قيام كرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينى و تعليم حقايق قرآنى و احاديث نبوى (ص) پرداخت. اين جابر بن عبدالله انصارى همان كسى است كه در نخستين سال بعد از شهادت حضرت امام حسين (ع) به همراهى عطيه كه مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود، در اربعين حسينى به كربلا آمد و غسل كرد و در حالى كه عطيه دستش را گرفته بود در كنار قبر مطهر حضرت سيدالشهداء آمد و زيارت آن سرور شهيدان را انجام داد.بارى، امام باقر (ع) منبع انوار حكمت و معدن احكام الهى بود.
نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت و كلمات قصار و اندرزهايى همراه است، كه به ويژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است.بنا به رواياتى كه نقل شده است، در هيچ مكتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر از محضر محمد بن على (ع) نبوده اند. در زمان اميرالمؤمنين على (ع) گوئيا، مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان كه بايد – بر مردم روشن نبود، گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حيات مادى بيرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشيده بودند، و در كنار درياى بيكران وجود على(ع) تشنه لب بودند و جز عده اى معدود قدر چونان گوهرى رانمي دانستند.بي جهت نبود كه مولاى متقيان بارها مي فرمود : سلونى قبل أن تفقدونى پيش از آنكه من را از دست بدهيد از من بپرسيد و بارها مي گفت: من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشناترم.
ولى كو آن گوهرشناسى كه قدر گوهر وجودعلى را بداند؟ اما به تدريج ، به ويژه در زمان امام محمد باقر (ع) مردم كم كم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامى را درك مي كردند؛ و مانند تشنه لبى كه سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آن را ندانسته باشد؛ زلال گواراى دانش امام باقر (ع) را دريافتند و تسليم مقام علمى امام (ع) شدند، و به قول يكى از مورخان : مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشكر كشى متوجه فتح دروازه هاى علم و فرهنگ شدند. امام باقر (ع) نيز چون زمينه قيام بالسيف ( قيام مسلحانه ) در آن زمان – به علت خفقان فراوان و كمبود حماسه آفرينان – فراهم نبود، از اين رو، نشر معارف اسلام و فعاليت علمى راو هم مبارزه عقيدتى و معنوى با سازمان حكومت اموى را، از اين طريق مناسبتر مي ديد و چون حقوق اسلام هنوز يك دوره كامل و مفصل تدريس نشده بود؛ به فعاليتهاى ثمر بخش علمى در اين زمينه پرداخت.اما بدين خاطر كه نفس شخصيت امام و سير تعليمات او – در ابعاد و مرزهاى مختلف – بر ضرر حكومت بود مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار مي گرفت. در عين حال امام هيچگاه از اهميت تكليفى شورش ( عليه دستگاه ) غافل نبود و از راه ديگرى نيز آن را دامن مي زد : و آن راه، تجليل و تأييد برادر شورشي اش زيد بن على بن الحسين بود.
رواياتى در دست است كه وضع امام محمد باقر ( ع ) كه خود – در روزگارش – مرزبان بزرگ فكرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصيل اسلامى و جهان بينى خاص قرآن و تنظيم مبانى فقهى و تربيت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوين مكتب داشته ، موضع انقلابى برادرش زيد را نيز تأييد مي كرده است چنانكه نقل شده امام محمد باقر (ع) مي فرمود : خداوندا پشت من را به زيد محكم كن؛و نيز نقل شده است كه روزى زيد بر امام باقر (ع) وارد شد؛ چون امام (ع) زيد بن على را ديد؛ اين آيه را تلاوت كرد : يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله.يعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشيد و گواهان خداى را.آنگاه فرمود: انت و الله يا زيد من اهل ذلك، اى زيد، به خدا سوگند تو نمونه عمل به اين آيه اى.
مي دانيم كه زيد برادر امام محمد باقر ( ع ) كه تحت تأثير تعليمات ائمه (ع) براى اقامه عدل و دين قيام كرد.سرانجام عليه هشام به عبدالملك اموى در سال ( 120 يا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق( ع ) خروج كرد و دستگاه جبار، ناجوانمردانه او را به قتل رساند. بدن مقدس زيد را سالها بر دار كردند و سپس سوزانيدند و چنان كه تاريخ مي نويسد: گرچه نهضت زيد نيز به نتيجه اى نينجاميد و قيامهاى ديگرى نيز كه در اين دوره به وجود آمد، از جهت ظاهرى به نتايجى نرسيد، ولى اين قيامها و اقدامها در تاريخ تشيع موجب تحرك و بيدارى و بروز فرهنگ شهادت عليه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاك شيعه را درجوشش و غليان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاريخ شيعه ادامه داده است.
امام باقر (ع) و امام صادق (ع) گرچه به ظاهر به اين قيامها دست نيازيدند،كه زمينه را مساعد نمي ديدند، ولى در هر فرصت و موقعيت به تصحيح نظر جامعه درباره حكومت و تعليم و نشر اصول اسلام و روشن كردن افكار، كه نوعى ديگر از مبارزه است، دست زدند.
چه در اين دوره ، حكومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسيان دامنگير آنان شده بود، از اين رو بهترين فرصت براى نشرافكار زنده و تربيت شاگردان و آزادگان و ترسيم خط درست حكومت , پيش آمده بود و در حقيقت مبارزه سياسى به شكل پايه ريزى و تدوين اصول مكتب – كه امرى بسيار ضرورى بود – پيش آمد. اما چنان كه اشاره شد، دستگاه خلافت آنجا كه پاى مصالح حكومتى پيش مي آمد و احساس مي كردند امام( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمي گيرد و خط صحيح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت كه دنباله خط رسالت و بالاخره حكومت الله است تعليم مي دهد، تكان مي خوردند و دست به ايذاء و آزار وشكنجه امام ( ع ) مي زدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد … براى شناخت اين امر، به بيان اين واقعه كه در تاريخ ياد شده است مي پردازيم : در يكى از سالها كه هشام بن عبدالملك، خليفه اموى، به حج مي آيد، جعفر بن محمد، امام صادق، در خدمت پدر خود ، امام محمد باقر، نيز به حج مي رفتند.
روزى در مكه، حضرت صادق، در مجمع عمومى سخنرانى مي كند و در آن سخنرانى تأ كيد بر سر مسأ له پيشوايى و امامت و اينكه پيشوايان بر حق و خليفه هاى خدا در زمين ايشانند نه ديگران، و اينكه سعادت اجتماعى و رستگارى در پيروى از ايشان است و بيعت با ايشان و … نه ديگران.اين سخنان كه در بحبوحه قدرت هشام گفته مي شود، آن هم در مكه در موسم حج، طنينى بزرگ مي يابد و به گوش هشام مي رسد.هشام در مكه جرأ ت نمي كند و به مصلحت خود نمي بيند كه متعرض آنان شود.اما چون به دمشق مي رسد، مأمور به مدينه مي فرستد و از فرماندارمدينه مي خواهد كه امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه كرد ، و چنين مي شود.حضرت صادق ( ع ) مي فرمايد : چون وارد دمشق شديم، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد.هنگامى كه به مجلس او درآمديم، هشام بر تخت پادشاهى خويش نشسته و لشكر و سپاهيان خود را در سلاح كامل غرق ساخته بود، و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود.نيز دستور داده بود تا آماج خانه اى ( جاهايى كه درآن نشانه براى تيراندازى مي گذارند ) در برابر او نصب كرده بودند، و بزرگان اطرافيان او مشغول مسابقه تيراندازى بودند.هنگامى كه وارد حياط قصر او شديم، پدرم در پيش مي رفت و من از عقب او مي رفتم، چون نزديك رسيديم، به پدرم گفته : شما هم همراه اينان تير بيندازيد پدرم گفت : من پير شده ام.
اكنون اين كار از من ساخته نيست اگر من را معاف دارى بهتر است.هشام قسم ياد كرد : به حق خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود گرامى داشت، تورا معاف نمي دارم.
آنگاه به يكى از بزرگان بنى اميه امر كرد كه تير و كمان خود را به او ( يعنى امام باقر – ع – ) بده تا او نيز در مسابقه شركت كند.پدرم كمان را از آن مرد بگرفت و يك تير نير بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بكشيد و بر ميان نشانه زد.سپس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد … تاآنكه نه تير پياپى افكند.هشام از ديدن اين چگونگى خشمگين گشت و گفت : نيك تير انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى.چرامي گفتى من بر اين كار قادر نيستم ؟ …بگو : اين تيراندازى را چه كسى به توياد داده است.پدرم فرمود : مي دانى كه در ميان اهل مدينه ، اين فن شايع است.من در جوانى چندى تمرين اين كار كرده ام.سپس امام صادق ( ع ) اشاره مي فرمايد كه : هشام از مجموع ماجرا غضبناك گشت و عازم قتل پدرم شد.در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر (ع) سخن مي گويد.
امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اينكه رهبر يك اجتماع اسلامى بايد چگونه باشد، سخن مي گويد.اينها همه هشام را – كه فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بيش از پيش ناراحت مي كند.بعضى نوشته اند كه : امام باقر را در دمشق به زندان افكند؛و چون به او خبر مي دهند كه زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام (ع) شده اند، امام را رها مي كند و به شتاب روانه مدينه مي نمايد؛و پيكى سريع ، پيش از حركت امام از دمشق، مي فرستد تا در آباديها و شهرهاى سر راه همه جا عليه آنان ( امام باقر و امام صادق) تبليغ كنند تا بدين گونه، مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تأ ثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند.با اين وصف امام (ع) در اين سفر، از تماس با مردم حتى مسيحيان و روشن كردن آنان غفلت نمي ورزد.جالب توجه و قابل دقت و يادگيرى است كه امام محمد باقر (ع) وصيت مي كند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) كه مقدارى از مال او را وقف كند ،تاپس از مرگش، تا ده سال در ايام حج و در منى محل اجتماع حاجيها براى سنگ انداختن به شيطان (رمى جمرات) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند.توجه به موضوع و تعيين مكان، اهميت بسيار دارد .به گفته صاحب الغدير – زنده ياد علامه امينى – اين وصيت براى آن است كه اجتماع بزرگ اسلامى، در آن مكان مقدس با پيشواى حق و رهبر دين آشنا شود و راه ارشاد در پيش گيرد، واز ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد، و اين نهايت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى.
شهادت امام باقر (ع)
حضرت امام محمد باقر(ع) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين (ع) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت، نشر و تبليغ فرهنگ اسلامى , تعليم شاگردان، رهبرى اصحاب و مردم، اجرا كردن سنتهاى جد بزرگوارش در ميان خلق، متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم، كه تنها خليفه راستين خدا و رسول (ص) در زمين است، پرداخت و لحظه اى از اين وظيفه غفلت نفرمود.سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست.پيكر مقدسش را در قبرستان بقيع – كنارپدر بزرگوارش – به خاك سپردند.
زنان و فرزندان
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) و عبدالله كه مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود.ابراهيم و عبيدالله كه از ام حكيم بودند و هر دو در زمان حيات پدر بزرگوارشان وفات كردند.على و زينب و ام سلمه كه از ام ولد بودند.
گوشه ای از سیره اجتماعی حضرت
زندگى امام، آينه تمام نماى زندگى شرافتمندانه انسانهاى موحد و متعالى است.يكى از بارزترين ويژگيهاى امام جامعيت اوست.توجه به علم، او را از اخلاق و فضايل روحى غافل نمی سازد و روى آورى به معنويات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه باز نمىدارد.در حالى كه انسانهاى معمولى، در بيشتر زمينه ها گرفتار افراط و تفريط میشوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه نشينى كشيده مىشوند و اگر به كار و تلاش رو آورند، از انجام بايسته وظايف عبادى و معنوى، دور می مانند!
كار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسانهاى كم ظرفيت و كوته انديش، گمان می كنند كه لازمه زهد و تقوا، اين است كه خرقه اى پشمينه بر دوش افكنده و زاويه خلوتى را انتخاب كنند و روى از خلق بگردانند تا به خدا نزديك شوند!اينان گمان مى كنند كه تلاش براى تأمين معاش و كسب روزى، مخالف زهد و توكل است، و وظيفه انسان فقط ذكر گفتن و پرداختن به نماز و روزه می باشد و روزى از هر جا كه باشد مى رسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غير از اين بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهايت عبادت و بندگى خدا، اهل كار و تلاش بوده اند، و از اين كه ديگران روزى آنها را تأمين كنند و خرج زندگى ايشان را بپردازند، بشدت بيزار بوده اند.
محمد بن منكدر يكى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است كه همانند طاووس يمانى و ابراهيم بن ادهم و عده اى ديگر، داراى گرايشهاى صوفيانه بوده است.او خود نقل می كند:
در يكى از روزهاى گرم تابستان، از مدينه به سمت يكى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات كردم كه با بدنى فربه و با كمك دو نفر از خدمتكارانش مشغول كار و رسيدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قريش، در چنين ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنين وضعيت جسمى، به فكر دنيا است! به خدا سوگند، بايد پيش رفته و او را موعظه كنم.
به آن حضرت نزديك شدم و سلام كردم.او نفس زنان و عرق ريزان، سلامم را پاسخ گفت.فرصت را غنيمت شمرده، به او گفتم:خداوند، كارهايت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنين شرايطى به فكر دنيا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنين حالتى به سراغ شما بيايد، چه خواهيد كرد!امام باقر (ع)، دست از دست خدمتكاران برگرفت و ايستاد و فرمود: به خدا سوگند، اگر در چنين حالتى مرگ به سراغم آيد، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.اين تلاش من خود اطاعت از خداست، زيرا با همين كارهاست كه خود را از تو و ديگر مردم بى نياز مى سازم (تا دست حاجت و تمنا به كسى دراز نكنم) .من زمانى از خدا بيمناك هستم كه هنگام معصيت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد! محمد بن منكدر می گويد:پس از شنيدن اين سخنان، به آن حضرت عرض كردم: خداى رحمتت كند، من مى خواستم شما را موعظه كنم، اما شما مرا راهنمايى كرديد.(1)
حضور سازنده و مؤثر در جامعه
امام باقر (ع) با اين كه توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى كسب معاش داشت و عملا در اين راستا گام می نهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمين معاش نكرده بود، بلكه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.اين درست است كه نبايد براى تأمين زندگى، سربار ديگران بود، ولى اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه هدف اصلى و عالى زندگى، دستيابى به رفاه، و ثروت نيست و نبايد در طريق تلاشهاى دنيوى، از ارزشهاى اصيل زندگى غافل بود.امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترين تأثير علمى و عملى را براى جامعه خويش داشت.
حضور در مجامع علمى و تأسيس جلسات فرهنگى، يكى از بهترين و ارزنده ترين نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زيرا هر گونه تكامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و…منوط به تكامل فكرى و فرهنگى است.براى تبيين نقش حياتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، ياد همين نكته كافى است كه:جمع عالمان بر اين عقيده اتفاق دارند كه فقيه ترين مردم در آغاز سلسله فقيهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بشمار مى آيند. (2) و سخن حسن بن على الوشاء (3) كه از معاصران امام رضا (ع) می باشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست كه مىگويد: نهصد شيخ و بزرگ راوى حديث را در مسجد كوفه مشغول تدريس يافتم كه همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حديث مى كردند. (4)محققان بر اين عقيده اند كه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقيقت بنيانگذار دانشگاه اهل البيت هستند كه حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصيلان آن به ثبت رسيده است.
اصول اربعمائه همان رساله هاى چهار صد گانه اى است كه در ميان محدثان شيعه، به عنوان كتب اصول شناخته می شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مى آيد، و چه بسا بيشتر محتويات كتب چهارگانه شيعه (كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار) از همين رساله هاى اربعمائه گرفته شده باشد. (5)
مرجعيت و پاسخگويى به پرسشهاى مردم
ابو بصير می گويد: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زيادى از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در اين هنگام طاووس يمانى به همراه گروهى به من نزديك شد و پرسيد: آن مردم در اطراف چه كسى حلقه زده اند؟گفتم: محمد بن على بن الحسين (باقر العلوم ع) است كه نشسته و مردم دور او گرد آمده اند.طاووس يمانى گفت: من نيز به او كار داشتم.آنگاه پيش رفت، سلام كرد و نشست و گفت: آيا اجازه مى دهيد مطالبى را از شما بپرسم؟امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس يمانى سؤالهايش را مطرح كرد و امام (ع) به او پاسخ بايسته را ارائه داد. ابو حمزه ثمالى نيز مى گويد: در مسجد رسول خدا نشسته بودم كه مردى پيش آمد، سلام كرد و گفت: تو كيستى؟به او گفتم: مردى از اهل كوفه ام. چه مى خواهى و در جستجوى چه هستى؟مرد گفت: آيا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مى شناسى؟گفتم: بلى، به آن گرامى چه كار و حاجتى دارى؟گفت: چهل مسأله آماده كرده ام تا از وى سؤال كنم و آن چه حق بود بپذيرم.ابو حمزه مى گويد: از آن مرد پرسيدم، آيا تو فرق بين حق و باطل را می دانى؟مرد گفت: آرى…در اين هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى كه گروهى از اهل خراسان و مردم ديگر در اطراف وى بودند و مسايل حج را از آن حضرت مى پرسيدند.آن مرد نيز نزديك امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در ميان گذاشت و جواب لازم را دريافت داشت. (7)اين نمونه ها و موارد ديگر، به روشنى مى نماياند كه امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نيازهاى مختلف آنان رسيدگى مى كرده است.
رسيدگى به محرومان
درباره امام باقر (ع) گفته اند: هرگز شنيده نشد كه نيازمندى نيازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.امام باقر (ع) همواره توصيه مى كرد كه وقتى نيازمندان به شما رو مى آورند و يا شما مى خواهيد آنان را صدا بزنيد، بهترين نامها و عناوين را درباره آنان به كارگيريد (8) و با عناوين و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ايشان برخورد نكنيد) .امام صادق (ع) می فرمايد: پدرم با اين كه از نظر امكانات مالى، نسبت به ساير خويشاوندان، در سطح پايينترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگينتر از بقيه بود، هر جمعه به نيازمندان انفاق مى كرد و مى فرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان كه روز جمعه، خود بر ساير روزها برترى دارد. (9)و نيز اين سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:در يكى از روزها به حضور پدرم رسيدم در حالى كه ميان نيازمندان مدينه، هشت هزار دينار، تقسيم كرده و يازده برده را آزاد ساخته بود. (10)
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو بن دينار و عبد الله بن عبيد مى گويند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتيم، مگر اين كه به وسيله هدايا و پوشاك و امكانات مالى، از ما استقبال و پذيرايى كرده، مى فرمود : اينها را از قبل براى شما تدارك ديده بودم. (11)ظاهرا منظور امام از بيان جمله اخير اين بوده است كه دوستان و ميهمانانش احساس شرم و نگرانى نكنند و گمان نبرند كه با دريافت آن هدايا و امكانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) كم و كاستى را تحميل كرده اند.سلمى يكى از خدمتكاران خانه امام باقر (ع) است.او مى گويد:برخى از دوستان و آشنايان امام باقر (ع) به ميهمانى آن حضرت مى آمدند و از نزد وى بيرون نمى شدند، مگر اين كه بهترين غذاها را تناول كرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دريافت مى كردند.سلمى می گويد: گاهى من با امام در اين باره سخن مى گفتم كه خرج خانواده شما، خود سنگين است و از نظر در آمد وضع متوسطى داريد (بهتر اين است كه در پذيرايى از دوستان و مهمانان با احتياط بيشترى رفتار كنيد!) اما امام مى فرمود: اى سلمى! نيكى دنيا، رسيدگى به برادران و دوستان و آشنايان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هديه مى داد. (12)
اسود بن كثير مى گويد: تهيدست شدم و دوستانم به من رسيدگى نكردند. نزد امام باقر (ع) رفتم و از نيازمندى خود و جفاى برادران شكوه كردم، آن حضرت فرمود:بد برادرى است آن برادرى كه به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى كه تهيدست و نيازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نيايد! سپس امام به خدمتكارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: اين مقدار را خرج كن و هر گاه تمام شد و نياز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)
شكيبايى و بردبارى در روابط اجتماعى
شرط اصلى حضور سازنده و مفيد در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شكيبايى است.اين ويژگى به عاليترين شكل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.براى نماياندن اين ويژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل اين حديث كافى است كه:مردى غير مسلمان (نصرانى) در يكى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دليلى نامشخص نسبت به آن حضرت، كينه داشت، از اين رو دهان به بدگويى گشود و با تغيير اندكى در اسم امام باقر (ع) گفت:تو بقر (گاو) هستى!امام بدون اين كه خشمناك شود و عكس العمل شديدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم.مرد نصرانى كه از سخن قبل به مقصود نرسيده بود و احساس می كرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:تو فرزند زنى آشپز هستى!
امام فرمود: اين حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:تو فرزند زنى سياه چرده و زنگى و…هستى!
امام (ع) فرمود: اگر تو راست مى گويى و مادرم آن گونه كه تو توصيف مى كنى بوده است، پس از خداوند مى خواهم او را بيامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مىی خواهم كه تو را بيامرزد!
در اين لحظه، مرد نصرانى كه شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگيز امام باقر (ع) بود و مشاهده كرد كه اين شخصيت اصيل و پر نفوذ، عليرغم پايگاه عظيم اجتماعى و علمى خود كه صدها شاگرد از درس او بهره می گيرند و در ميان قريش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمايت برخوردار است، به جاى عكس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانيهاى او، چون كوه صبر و شكيبايى، آرام و مطمئن ايستاده و با او سخن مى گويد، ناگهان در دادگاه وجدان خويش، خود را محكوم وشكست خورده يافت، و بى تأمل از گفته هاى خود معذرت خواهى كرد و اسلام آورد . (14)
ارزش و اهميت اين گونه شكيبايى و بردبارى، چه بسا براى بسيارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى كسانى چون خواجه نصير الدين طوسى كه از يك سو افضل عالمان عصر خويش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى ديگر منصب وزارت را در دستگاه حكومت به وى واگذار كرده اند، در اوج موقعيت علمى و اجتماعى، به امام خويش اقتدا كرده و در مقابل بدگويان به صبرى شگفت نايل مى شود.شخصى به او خطاب می كند: اى سگ، و اى سگ زاده!اما او در پاسخ مى گويد، اين سخن تو درست نيست، زيرا سگ بر چهار دست و پا راه مى رود و من چنين نيستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمى انديشد، ولى من چنين نيستم و… (15)براستى چنين شكيبايى و تحملى را جز در پيروان مكتب اهل بيت نمى توان پيدا كرد.
صميميت و محبت با دوستان
يكى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبيده مى گويد:در سفر، رفيق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر هميشه نخست من سوار بر مركب مى شدم و سپس آن حضرت بر مركب خويش سوار مىشد. (و اين نهايت احترام و رعايت حرمت بود) .زمانى كه بر مركب مى نشستيم و در كنار يكديگر قرار مى گرفتيم، آن چنان با من گرم مى گرفت و از حالم جويا مىشد كه گويى لحظاتى قبل در كنار هم نبوده ايم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.به آن حضرت عرض كردم:اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفيقان به گونه اى رفتار مى كنيد كه از ديگران سراغ ندارم، و براستى اگر ديگران دست كم در اولين برخورد و مواجهه، چنين برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدير خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آيا نمى دانى كه مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با يكديگر مصافحه كنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مىريزد و در منظر لطف خدايند تا از يكديگر جدا شوند. (16)
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعايت ارزشهاى دينى و الهى، چيزى است كه تنها در مكتب اهل بيت به صحيحترين شكل آن ديده مىشود.كسانى كه از مكتب اهل بيت (ع) دور مانده اند، چه آنان كه اصولا پايبند به دين نيستند و چه آنان كه دين را از طريق غير اهل بيت دريافت كرده اند، در ايجاد تعادل ميان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفريط شده اند.
گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند كه همه قوانين و ارزشهاى دينى و اجتماعى را فداى آن مى كنند، و دستهاى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده اند كه گمان كرده اند، توحيد و محبت به خدا مستلزم بى عاطفگى و بى مهرى نسبت به غير خداست.اين گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مى دانند و در مرگ عزيزانشان، حتى از قطرهاى اشك دريغ دارند، ولى در مكتب امام باقر (ع) خبرى از اين افراط و تفريطها نيست.
گروهى نزد امام باقر (ع) شرفياب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا يكى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مريض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده كردند.امام باقر از مريضى فرزند به گونه اى نگران و ناراحت بود كه آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده اين وضع با خود گفتند كه اگر اين كودك طورى بشود (بميرد) ممكن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگين شود و از خود عكس العملهايى نشان دهد كه ما از ايشان انتظار نداشته باشيم.در همين انديشه بودند كه ناگهان صداى شيون شنيده شد و دانستند كه كودك جان سپرده و اطرافيان بر او مى گريند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بيخبر بودند كه ايشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده كرده بودند.
ميهمانان گفتند: وقتى كه ما وارد شديم و حال مضطرب شما را ديديم، ما نيز نگران وضع و حال شما شديم!امام (ع) فرمود: ما دوست داريم كه عزيزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى كه امر الهى سر رسيد و تقدير خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مىپذيريم و در برابر مشيت او تسليم و راضى هستيم. (17)اين بيان، مى نماياند كه برخوردارى از روحيه رضا و تسليم به معناى كنار نهادن عواطف و احساسهاى طبيعى نيست، بلكه عواطف در جاى خود بايد ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحيه رضا و تسليم در برابر حكم الهى را نيز بايد حفظ كرد.
احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان
زراره گويد: امام باقر (ع) براى تشييع جنازه مردى از قريش، حضور يافت و من هم با ايشان بودم.در ميان جمعيت تشييع كننده عطاء نيز حضور داشت.در اين ميان، زنى از مصيبت ديدگان فرياد و ناله بر آورد.عطاء به زن مصيبت زده گفت: يا ساكت مى شوى، يا من بازخواهم گشت! و در اين تشييع، شركت نخواهم جست.اما، آن زن ساكت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشييع را ناتمام گذاشت.
من براى امام باقر (ع) قضيه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عكس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهيم و جنازه را همچنان تشييع كنيم، زيرا اگر بنا باشد كه به خاطر مشاهده يك عمل اشتباه و سر و صداى بيجاى يك زن، حقى را كنار بگذاريم (و به وظيفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نكنيم) حق مسلمانى را ناديده گرفته ايم.زراره گويد: پس از تشييع، جنازه را بر زمين نهادند و بر آن نماز خوانديم و مراسم تدفين ادامه يافت.در اين ميان، صاحب عزا پيش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى كرد و به ايشان عرض كرد: شما توان راه رفتن زياد را نداريد، به همين اندازه كه لطف كرده و در تشييع جنازه شركت كرده ايد، متشكريم و اكنون بازگرديد!
زراره می گويد: من به امام گفتم: اكنون كه صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگرديد، زيرا من سؤالى دارم كه مىخواهم از محضرتان استفاده كنم.
امام فرمود: به كار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نيامده ايم تا با اجازه او بازگرديم.تشييع جنازه يك مؤمن، فضل و پاداشى دارد كه ما به خاطر آن آمدهايم.به هر مقدار كه انسان به تشييع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مىی گيرد. (18) در اين حديث، درسهاى چندى نهفته است كه از آن جمله به اين موارد مىتوان اشاره كرد:الف: لزوم وا ننهادن وظيفه و ترك نكردن حق به خاطر مشاهده باطل از ديگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.
ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظايف حتى وظايف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.
اهتمام به حقوق مالى مردم
ابو ثمامه گويد: حضور امام باقر (ع) رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم! من مردى هستم كه مى خواهم در مكه اقامت گزينم، ولى يكى از پيروان مذهب مرجئه (19) از من طلبكار است و من به او مديون مى باشم.نظر شما چيست؟ (آيا بهتر است كه به وطنم بازگردم و بدهكاريم را به آن مرد بپردازم، يا با توجه به اين كه مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مى توانم پرداخت بدهى خود را به تأخير انداخته، همچنان در مكه بمانم؟)
امام فرمود: به سوى طلبكار باز گرد و قرضت را ادا كن و مصمم باش به گونه اى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحيه ديگر بر عهد تونباشد، زيرا مؤمن هرگز خيانت نمى كند. (20)
رعايت حقوق و نيازهاى روحى همسران
زاهد نمايان و تنگ نظرانى كه عبادت و تقوا را در انزوا و كسالت و جمود مى بينند و با ترك شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهيابى به مقامات معنوى هستند! واقعيات حيات را ناديده گرفته و به جاى پيروى از تماميت وحى، تشخيصهاى نادرستشان را، ملاك حق مى شمرند، تشكيل زندگى خانوادگى را مانع وصول به حق پنداشته و رعايت حقوق و نيازهاى طبيعى و واقعى همسران را در خور دنيا گرايان مى دانند! و در جهت ضديت با فطرت و طبيعت و نظام هستى بر مى خيزند، اما در مكتب اهل بيت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از اين گونه حركتها نيست، بلكه هر حقيقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نيازهاى روحى همسران است كه معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد غفلت و بي مهرى قرار مىگيرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان يك واقعيت مورد توجه بوده است.
گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسيدند، در حالى كه امام خضاب (21) كرده بود.تازه واردان، از علت خضاب كردن آن حضرت، جويا شدند.امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خويش شادمان مىشوند، من براى همسرانم خضاب كرده و خود را آراسته ام. (22)
عدم تحميل ايده هاى خويش بر همسران
ايده هاى انسان بر دو گونه اند:
1 ـ ايده هاى اصولى و غير قابل چشم پوشى، مانند پايبندى به اصول دين و واجبات و محرمات شرعى و نيز رعايت اصول اخلاق انسانى و…كه انسان نسبت به چنين ايده هايى نمى تواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه ديگران.
امر به معروف و نهى از منكر شامل چنين زمينه هايى است و همه مردم در قلمرو مكتب وظيفه دارند كه در مرحله نخست، اعضاى خانواده خويش را به اين ارزشها دعوت كرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منكر نمايند.
2 ـ ايده هاى فردى در مورد مسايل مختلفى كه فراتر از حد وظايف ضرورى است، مانند رعايت مستحبات و ترك مكروهات، و يا چشم پوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند.
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظايف واجب و ضرورى، بسيارى از لذتهاى دنيوى را ترك مى كنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نيز اجتناب مى ورزند.گاه موقعيت اجتماعى و سنى يك فرد، مستلزم رعايت مسايلى است كه رعايت آنها بر ديگران و حتى همسران وى لازم نيست.در چنين مواردى، معمول انسانها سعى می كنند تا ايده هاى خود و شيوه زندگى خويش را بر ديگران و همسر و فرزندشان تحميل كنند و شرايط و روحيات ايشان را در نظر نگيرند.
در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنين نقطه ضعفهايى ديده نمى شود، بلكه خلاف آن قابل مشاهده است.حسن زيات بصرى مىگويد: من به همراه يكى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شديم.
برخلاف تصور خويش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زينت شده يافتيم و بر دوش وى پارچه اى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده كرديم.محاسن را قدرى كوتاه كرده و بر چشمان سرمه كشيده بود. (بايد توجه داشت كه در آن عصر و محيط سرمه كشيدن مردان رايج بوده است) .ما مسايل خود را با آن حضرت در ميان گذاشتيم و سؤالهايمان را پرسيديم و ازجا برخاستيم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بياييد.گفتم بسيار خوب، خواهيم آمد.چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتيم، ولى اين بار به اتاقى وارد شديم كه در آن، جز يك حصير، هيچ امكاناتى نبود و امام پيراهنى خشن بر تن داشت.
در اين هنگام امام به رفيق من رو كرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى كه ديشب مشاهده كردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود كه تازه با او ازدواج كرده ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نيز، لوازم و امكاناتى است كه او آورده است.او خودش را براى من آراسته بود و من نيز مى بايست عكس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بيارايم و بى تفاوت نباشم.اميدوارم از آنچه ديشب مشاهده كردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.رفيق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اكنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقيقت را دريافتم. (23)
آنچه از اين حديث استفاده مىشود، اين است كه امام از همسرش انتظار ندارد كه چون او بر حصير بنشيند و لباس خشن بر تن كند.امام با اين كه در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهيز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نيازهاى روحى همسر و نيز شرايط و مقتضيات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمى شمارد و در مواردى لازم هم مى داند.
حكم بن عتيبه مىگويد: بر امام باقر(ع) وارد شدم در حالى كه اتاقش آراسته و لباسش رنگين بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خيره شده بودم و نگاه مى كردم.امام كه آثار شگفتى را در من مشاهده كرده بود، فرمود: اى حكم نظرت درباره آنچه مى بينى چيست؟عرض كردم: درباره عمل شما چگونه مى توانم داورى كنم (شما امام هستيد و جز كار بايسته انجام نمى دهيد)، ولى در محيط ما، جوانان كم سن و سال چنين مى پوشند، نه بزرگسالان! امام فرمود: اى حكم، چه كسى زينتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! (پوشيدن اين لباس زيبا و شيك، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى كه اين اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج كرده ام و تو مى دانى كه اتاق ويژه خود من چگونه اتاقى است. (24)
رعايت جمال ورزى شرافتمندانه
ائمه (ع) به تناسب شرايط زمانى و مسؤوليتهاى اجتماعى خود، زندگى می كرده اند.در حالات على(ع) ديده شده است كه آن حضرت در دوران حكومت و فرمانروايى خويش، كفشهايش را خود وصله مى زد و از ساده ترين و كم بهاترين جامه ها استفاده مى كرد، ولى آن حضرت شيوه زندگى خود را براى همگان تجويز مى نمود و مى فرمود: من چون حاكم جامعه هستم، وظيفه خاصى دارم و بايد در حد پايينترين طبقات جامعه زندگى كنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضايت كنند.اما ساير امامان، از آنجا كه مسؤوليت حكومت را بر عهده نداشته اند و در شرايط اجتماعى ويژه اى زندگى مىكرده اند، كه چه بسا استفاده از لباسهاى كم بها و وصله دار موجب تضعيف موقعيت اجتماعى آنان و توهين به شيعه مى شد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظيفه، آداب صحيح اجتماعى را رعايت كرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مى ورزيده اند.
امام باقر(ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خويش به مرد پيرايشگر رهنمود مىدهد. (25) و در انتخاب لباس براى خويش، عزت و شرافت و زى شايسته را در نظر دارد! چنان كه گاه لباس فاخر و تهيه شده از خز مى پوشد.(26) و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مى كند. (27) امام باقر(ع) از اين كه در اندام او آثار رخوت و كسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.حكم بن عتيبه مى گويد: امام باقر (ع) را ديدم كه حنا بر ناخنها نهاده است. امام به من فرمود: نظرت درباره اين كار چيست؟عرض كردم: درباره كار شما چه مى توانم بگويم (شما خود آگاهتر هستيد و جز كار بايسته انجام نمى دهيد)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهايشان را با حنا مى آرايند!امام فرمود: اى حكم! وقتى كه انسان تنظيف مىكند و با دارو، موهاى زايد بدن را مى زدايد، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبيه ناخن مردگان مى سازد.رنگ آن را با حنا مى توان تغيير داد. (28) اين احاديث در مجموع مىرساند كه امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خويش در جامعه توجه داشته، بى قيدى و بد منظرى و بى مبالاتى را نمى پسنديده است.
…………………………………………..
پى نوشتها:
1 ـ رأيت الباقر (ع) و هو متكىء على غلامين اسودين.فسلمت عليه فرد على على بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحك الله لوجاءك الموت و انت على هذه الحال فى طلب الدنيا، فخلى الغلامين من يده و تساند و قال: لو جاءنى و انا فى طاعة من طاعات الله اكف بها نفسى عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف الله لو جاءنى و انا على معصية من معاصى الله، فقلت: رحمك الله اردت ان اعظك فوعظتنى.ارشاد مفيد 2/159، مناقب 4/201، كشف الغمة 2/330، الفصول المهمة 213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن على الوشا از شخصيتهاى برجسته اماميه و از اصحاب امام رضا (ع) مىباشد كه نجاشى درباره او گفته است «كان من وجوه هذه الطائفة» و «كان عينا من عيون هذه
الطائفة» .اعيان الشيعة 5/ .195
4 ـ اعيان الشيعة 5/ .194
5 ـ سيرة الائمة الاثنى عشر 2/ .202
6 ـ كان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فى الحرم و حوله عصابة من اوليائه، إذ اقبل طاووس اليمانى فى جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قيل: محمد بن على…قال: اياه اردت، فوقف عليه و
سلم و جلس ثم قال: اتأذن لى فى السؤال؟ فقال الباقر (ع) قد اذناك فسلم قال: …بحار 46/ .355
7 ـ عن ابى حمزة الثمالى قال: كنت جالسا فى مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت يا عبد الله…بحار 46/ .357
8 ـ كان عليه السلام لا يسمع من داره يا سائل بورك فيك، و يا سائل خذ هذا، و كان عليه السلام يقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن ابى عبد الله (ع) : كان ابى اقل اهل بيته مالا و اعظمهم مؤونة و كان يتصدق كل جمعة بدينار و كان يقول الصدقة يوم الجمعة تضاعف كفضل يوم الجمعة على غيره من الايام .بحار 46/295، الانوار البهية 122، اعيان الشيعة 1/ .653
10 ـ روى عن ابى عبد الله (ع) قال: دخلت على ابى يوما و هو يتصدق على فقراء اهل المدينة بثمانية آلاف دينار، و اعتق اهل بيت بلغوا احد عشر مملوكا…بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دينار و عبد الله بن عبيد بن عمير، مالقينا ابا جعفر محمد بن على (ع) الا و حمل الينا النفقة و الصلة و الكسوة، و يقول: هذه معدة لكم قبل ان تلقونى.بحار 46/287، كشف الغمة 2/ .334
12 ـ قالت سلمى ـ مولاة ابى جعفر (ع) ـ كان يدخل عليه اصحابه، فلا يخرجون من عنده حتى يطعمهم الطعام الطيب، و يكسوهم الثياب الحسنة، و يهب لهم الدنانير، فاقول له فى ذلك ليقل منه فيقول: يا سلمى ما حسنة الدنيا الا صلة الاخوان و المعارف و كان يصل بالخمسمأة …الفصول المهمة .197
13 ـ و قال الاسود بن كثير: شكوت الى ابى جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال: بئس الأخ أخ يرعاك غنيا و يقطعك فقيرا ثم امر غلامه فاخرج كيسا فيه سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنى.ارشاد 2/146، روضة الواعظين 1/204، كشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار البهية .122
14 ـ قال له نصرانى: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال: ذاك حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجية البذية، قال: ان كنت صدقت غفر الله لها، و ان كنت كذبت غفر الله لك، قال: فاسلم النصرانى.مناقب ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانى 51، اعيان الشيعة 1/ .653
15 ـ ر ك: الانوار البهية .123
16 ـ عن ابى عبيدة قال: كنت زميل ابى جعفر (ع) و كنت ابدا بالركوب ثم يركب هو، فاذا استوينا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و كان اذا نزل نزل قبلى فاذا استويت انا و هو على الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له بصاحبه، فقلت: يا ابن رسول الله انك لتفعل شيئا ما يفعله من قبلنا، و ان فعل مرة لكثير، فقال: اما علمت ما فى المصافحة، ان المؤمنين يلتقيان فيصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما كما يتحات الورق عن الشجر و الله ينظر اليهما حتى يفترقان.
17 ـ كان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبيا له مريضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا يقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شىء إنا لنتخوف ان نرى منه ما نكره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصياح عليه فاذا هو قد خرج عليهم منبسط الوجه فى غير الحال التى كان عليها فقالوا له: جعلنا الله فداك لقد كنا نخاف مما نرى منك ان لو وقع ان نرى منك ما يغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فيما يحب.عيون الأخبار، ابن قتيبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قريش و انا معه و كان فيها عطاء فصرخت صارخة فقال عطاء: لتسكتن او لنجرعن قال: فلم تسكت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبى جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسكتن او لنرجعن فلم تسكت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأينا شيئا من الباطل مع الحق تركنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلى على الجنازة قال وليها لابى جعفر: ارجع مأجورا رحمك الله فانك لا تقوى على المشى فأبى ان يرجع، قال فقلت له: قد اذن فى الرجوع و لى حاجة اريد ان اسالك عنها فقال: امض فليس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما يتبع الجنازة الرجل يؤجر على ذلك.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگى و انحرافى است كه معتقدان به آن چنان پايبند عمل نيستند و به ادعاى ايمان، دلخوش مىدارند و در روايات معصومين مورد لعن و نفرين قرار گرفتهاند.ر ك: الفرق بين الفرق، مترجم 145 ـ
20 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداك انى رجل اريد ان الازم مكة و على دين للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الى مؤدى دينك و انظر ان تلقى الله عز و جل و ليس عليك دين، فان المؤمن لا يخون.علل الشرايع 528، بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعى آراستن موها يا پوست بدن با تغيير دادن رنگ آن به وسيله حنا يا ساير داروهاى رنگى است.
22 ـ عن ابى الحسن (ع) قال: دخل قوم على ابى جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انى رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) انا و صاحب لى فاذا هو فى بيت منجد، و عليه ملحفة وردية، و قد حف لحيته و اكتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لى: يا حسن! قلت: لبيك قال : إذا كان غدا فأتنى أنت و صاحبك، فقلت: نعم جعلت فداك، فلما كان من الغد دخلت عليه و اذا هو فى بيت ليس فيه الا حصير و اذا عليه قميص غليظ، ثم اقبل على صاحبى، فقال: يا اخا البصرة! انك دخلت على امس و انا فى بيت المرأة و كان امس يومها، و البيت بيتها، و المتاع متاعها، فتزينت لى، على ان اتزين لها كما تزينت لى، فلا يدخل قلبك شىء، فقال له صاحبى: جعلت فداك قد كان و الله دخل فى قلبى، فأما الآن فقد و الله اذهب الله ما كان، و علمت ان الحق فيما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و هو فى بيت منجد و عليه قميص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ على عاتقه، فجعلت انظر الى البيت و انظر فى هيئته فقال لى: يا حكم و ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسيت ان اقول و أنا أراه عليك، فأما عندنا فانما يفعله الشاب المرهق، فقال: يا حكم من حرم زينة الله التى اخرج لعباده؟ فأما هذا البيت الذى ترى فهو بيت المرأة، و انا قريب العهد بالعرس، و بيتى البيت الذى تعرف.الكافى 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأيت ابا جعفر (ع) و الحجام يأخذ من لحيته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأيت على ابى جعفر محمد بن على (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سير اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالك بن اعين، قال دخلت على ابى جعفر (ع) و عليه ملحفة حمراء شديدة الحمرة.بحار 46/ .292
28 ـ رأيت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله على اظافيره فقال: يا حكم! ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسيت ان اقول فيه و انت تفعله، و ان عندنا يفعله الشبان، فقال: يا حكم ان الأظافير اذا اصابتها النورة غيرتها حتى تشبه اظافير الموتى، فغيرها بالحناء، كافى 6/509، بحار 46/ .299