به گزارش لنجانا، ، اعتیاد زندگیام را از من گرفت؛اعتیاد زن و بچهام را از من گرفت….. اعیاد جوانی و عمرم را بُرد؛ مرا نابود و فنا کرد و در این گرداب کثافت غرق شدهام، به خدا اگر کمکم کنید، دو هفتهای ترک میکنم، فقط …
این صحبتهای جوانی است که در عنفوان جوانی دندانی سالم در دهان ندارد، قیافهاش به یک مرد میانسال شبیه شده است اما در عمق نگاهش، هنوز یاد و امید به زندگی و سلامتی موج میزند.
با او در یک محوطه خلوت از پارک حقانی گفتوگو میکنیم. با لباس و شخصیتی مبدل به جمعشان رفتیم، یک جمع افرادی که روزهایشان همچون شب سیاه و تاریک است و ستارههای امیدشان هنوز سو سو میکند و رو به افول نرفته است، فقط نیاز به قدری اداره، همت و حمایت دارند. میگویند: اینجا آخر خط است…. ولی نه این افراد آخر خط را اشتباه گرفتهاند، راه را به بیراهه رفتهاند. باید آستین همت برای نجات این محله و این افراد بالا زد.
علیاصغر، پدر یک دختر دو ساله: اعتیاد زندگی، کار، سرمایه، مهمتر از همه زن و فرزندم را از من گرفت. الان هم پشیمانم ولی روی برگشتن به خانه و دیدن دوستان و فامیل را ندارم. |
پدری که دو سال دخترش را ندید، پدر نیست
علیاصغر ۲۷ ساله است، یک فرزند دختر دارد که ۲ ساله است اهل اسدآباد همدان است، همسر و دخترش نزد خانوادهاش زندگی میکنند. به او میگوییم دوست داری تو را به یک کمپ معرفی کنیم؟ تا ترک کنی. ما یک کمپ آشنا داریم، میگوید: « دوستدارم اما باید شرایطش فراهم شود! » به او میگویم: چه شرایطی؟ میگوید: « دورهاش دو هفتهای باشد.!» با گفتن انشاءالله از کنارش میگذرم آخر دوره ترکی کمتر از یک ماه برای ترک نداریم. میگوید: « باشد مشکلی ندارم فقط ۱۵ روزه باشد خیلی خوب است! الان یک غلطی کردم و پشیمان هستم دلم می خواهد ترک کنم اما آیا شما به من سری میزنید؟»
مرا تنها نمیگذارید؟
به او قول میدهیم که حتما به تو سر میزنیم.
او در ادامه میگوید: ۹ سال قبل در بازار آهن ضایعات میفروختم، الان دو سال است که به این دام گرفتار شدهام اما الان از حرف همسایهها، دوست و فامیل و آشنا خسته شدهام، چند بار ترک کردهام. مواد مرا نابود کرده بود دست به یک کارهای غیرعقلانی میزدم که خودم از این شرایط ناراحتم، اعتیاد همه چیزم را از من گرفت الان ۳ ماه است که بچهام را ندیدهام و چندین بار برادرانم به این پارک آمدند و نتوانستند مرا پیدا کنند.
به او میگویم: چند وقت است که در این پارک به سر میبری؟ میگوید: « سه ماه است که در اینجا هستم ولی روی برگشتن به خانه را ندارم، حرفهایی که در دلم است نمیتوانم به هیچ کسی بگویم، آخه پدری که دو سال بچهاش را نبیند که پدر نیست! من یک بار بچهام – نساء – را به درستی ندیدهام.
اشکها روی گونههای سرد و یخ زدهاش جاری میشود.
عکاس مجموعه که خود را یک پاک شده معرفی کرده است، رویش را میبوسد و دستی از سر مهر و محبت و از صمیم قلب بر سرش میکشد. واقعا حس پشیمانی و ندامت را در برق نگاهش میدیدم. فقط دستی گرم میخواست تا دستان خالی از محبتشان را بفشارد.
سالها و ماهها بود حرفهایی از جنس محبت، برادری امید و انگیزه و عشق دوباره به خانه نشنیده بودند این هم دردل سعید بود. انگار حرفهای ما کور سوی امیدی ته دلشان روشن کرده بود اما حالا که ما را دیده بودند به قول خودشان انگیزه برای زندگی و بازگشت دوباره پیدا کرده بودند.
میگوید: دیگر بُریدم به خدا! دیگه بُردیم و از این وضع خستهام. دوباره بغضش میترکید و سر درد و دلش باز میشود، یک گوش شنوایی میخواهد تا حرفهایی را که راه گلویش را بسته بودند بیرون بریزد.
به او میگویم آیا به گرمخانههای شهرداری رفتهاید؟ آنجا که مددکاری دارند و کار و حرفه به شما یاد میدهند.
میگوید: آنجا رفتند یک رو دارد و نرفتن هم یک روی دیگر! میگوید: در آنجا هم با ما بدرفتاری میکنند چون آنقدر مثل ما زیاد است که آنها هم ناچارند بدرفتاری کنند!
علیاصغر در ادامه حرفهایش میگوید: به خدا قسم نه دست دزدی داشتم و نه مال حرام خوردم، زندگی خوبی داشتم، با همسرم عشق میکردیم و حال و روز خوبی داشتیم اما دوستانم نتوانستند وضع خوب و زندگی آرام من را ببینند، پولهایم را از چنگم در آوردند و از سادگی من سوء استفاده کردند.
دفتر خاطرات و روزهای خوش زندگیاش را با یادآوری نام دختر “نساء” ورق میزند و میگوید: «از آن زمان تا حال دوبار هم به درستی بچهام را بغل نکردهام! و درست و حسابی او را ندیدهام!» به او میگویم ان شاءالله سایهات بالای سرش باشد، میگوید: «کدام پدر! پدری که نمیتواند سری بین سرها در آورد.
همچنان در آن هوای سرد و در یک فضای نسبتا خلوت مشغول گفت وگو هستیم که آقایی دیگر که شال گردنش را دور گردن انداخته و تا زیر چشمانش بالا کشیده به ما نزدیک میشود. قدی کوتاه دارد، بیپروا تقاضای کمک مالی میکند و ما هم بدون معطلی به او میگوییم: حاضری که شما را به یک کمپ معرفی کنیم، تا بروی ترک کنی؟ میگوید: « آره، ولی از روز شنبه!! »
با تعجب میگویم چرا از شنبه؟ میگوید: باید به پدر و مادرم سر بزنم و بعد به کمپ بروم، همین که از کمک کردن ما ناامید میشود خداحافظی میکند و میرود.
به سمت انتهای پارک که شلوغ تر و حتما خطرناک تر هم به نظر میرسید رفتیم. سعید میگوید: «در آن قسمت شاید صحنههایی ببینید که باورش برایتان سخت است!» و دیدیم صحنههایی که زبان از گفتنش و قلم از نوشتنش شرم دارد…. و این آغاز یک بدبختی دیگر است…..
وقتی امیدها، ناامید شود
در یک گوشه دنج و سه کُنجی دیوار دو خانم که کنار آتش نشستهاند توجهام را جلب میکنند، با راهنمایی سعید به سراغ آنها میرویم. سرما تا مغز استخوان رسوخ میکند، سلامی میکنم و اجازه نشستن میگیرم تا دستانم را در کنار آتش گرم کنم. با آقای عکاس کنار آنها مینشینیم، سعید یک تکه نایلونی سفید رنگ را از داخل نایلونش در میآورد و روی آن مینشینم.
البته یکی از آنها که بعدا متوجه میشوم اسمش زهره است نایلون لباسش را به من میدهد تا روی آن بنشینم، مهمانوازی میکند و اجازه این جسارت را به خودم نمیدهم تا دست او را رد کنم، او هم انسان بیپناه و معصومی است که در دام اعتیاد گرفتار شده است. دستانم را روی حرارت آتش کنج دیوار میگیرم، کمی از لرزش دست و دلم کاسته میشود. باریختن چوبهای بیشتر آتش را شعلهور و سر حرف باز میشود.
هر چند وقت یک بار صدای افرادی که چای نبات میفروختند توجهم را به خود جلب میکنند. سعید، زهره، محمدقاسم را به یک چای نبات مهمان میکنم. اما بین آنها غریبه و بیگانه بودم. نگاههای سنگینشان را زیر چشمی میدیدم. اگر سعید که خود یک معتاد و فردی بود که ۱۳ بار کمپ رفته و ترک کرده بود و دوباره به این پارک برگشته بود! همراه ما نبود هرگز نمیتوانستیم وارد این فضای سنگین شویم.
نمیگویم پارک که اسمش پارک نیست! فضای باز و چمنکاری شده و محیطی در جنوبیترین نقطه شهر و البته قدمیترین بافت شهر یعنی شوش و محله قدیمی هرندی.
نگاهی به زهره و دوستش آذر میاندازم. به آذر میگویم: اگر به تو کمپی را برای ترک معرفی کنم، میروی؟ با صدایی کلفت که به سختی واژگان از دهانش خارج میشود، میگوید” آره، خیلی دوست دارم ولی فعلا یک کمکی کن دوا بخرم! همه این مردهای پارک از آدمهای کمپ بهترند! همه مرد هستند، در ضمن این کمپهای اجباری ما را اذیت میکنند. معلوم است که توهم زده و حال خوبی ندارد.
آذر که حالش زیاد خوب نیست از پیش ما میرود، کمی با زهره، صمیمی میشوم از او میپرسم که چه شد به این حال و روز افتادی؟ میگوید: همسرم معتاد بود و برای اینکه اعتراض نکنم مرا نیز معتاد کرد، لوله موادش را از کیف شلوغ و نامرتبش که چند قرآن کوچک، یک قوطی کرم، چاقو، شارژ موبایل و .. به چشم میخورد در میآورد و فندکش را روشن و مشغول کشیدن مواد میشود.
بیپروا و بدون ترس از حضور چند فرد غریبه در کنارش مشغول میشود! از او میپرسم: بچهام داری؟ الان کجاست؟ چند وقت است اینجایی؟ محکم پلک میزند و پاسخم را با اشاره به اینکه شوهرش الان در کمپ است و او را به حال خود رها کرده، میگوید: « یک پسر دو ساله دارم که پیش مادرشوهرم زندگی میکند. خودم بچه ساری هستم و شوهرم تهران است، شوهرم را دوست دارم و یک تار موی او را به هیچ کس نمیدهم.» یک انگشتر در دست چپش به نشانه حلقه ازدواج است که دائم با آن بازی میکند، انگشتانش کثیف و نحیف است اما در این حالت که دم از اعتماد و علاقه و وفادازی میزند باز جای شکرش باقی است.
خیلی سخت صحبت میکند و باید کمی حوصله کنم تا به من اعتماد کند، یک قوطی کرم مرطوب کننده از کیفش در میآورد و با دستمال کاغذی چرک و کثیفی صورتش را پاک میکند دور و برش خاک و کثافت پُر است! ظرف یکبار مصرف غذای مانده از چند روز قبل، پوستهای انار، تَه مانده سیگار آتش، دود و خاکستر..، چند پتویی سوخته و کهنه و دو نایلون لباس، اینها همه زندگی زهره و افرادی است که در این پارک روز را به شب و شب را به روز میرسانند.
زهره الان چندین ماه است که به این پارک آمده و دو سال است که معتاد میباشد وقتی به او میگویم: همسرت در حال ترک است، پس تو چرا به کمپ نمیروی؟ پاسخ درستی از او نمیشنوم فقط میگوید: « شوهرم دوست ندارد» کلاه سفیدی از نایلونش در میآورد و روی سرش میکشد و خود را گرم میکند، عرق روی پیشانیاش نشسته و دوا میکشد! کلاه را در میآورد، دوباره پلک میزند، این کار و زندگی او شده بود.
سیدحسین موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران، جنس کاری که در مورد معضلات و آسیبهای اجتماعی باید اتفاق بیفتند، جنس کار جزیرهایی نیست، آسیبهای اجتماعی از نظر ما جزیره نیست که بخواهیم موردی و به صورت ویژه با آنها برخورد کنیم. |
برخور جزیرهای با مشکلات اجتماعی
سید حسین موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران، در مورد راهکار جمع آوری معتادان و نقش ستادهای متولی در این خصوص و به طور کلی نحوه برخورد با آسیبهای اجتماعی در جامعه و کلان شهرها و به خصوص پایتخت که مدتی است توجه همه اقشار و گروهها را به واسطه یک معضل بزرگ اجتماعی درگیر خود کرده است، براین باور است که ستاد مبارزه با مواد مخدر به تنهایی توان حل معضل اعتیاد را نداردو با این وضع نباید انتظار داشت مشکل اعتیاد و معضلاتی که در محلهای مثل محله هرندی به عنوان بخشی از آسیبهای جامعه امروز که در این محله نمود پیدا کرده است، بتوان برطرف کرد.
موسوی چلک در تکمیل صحبتهایش به گزارشگر ما میگوید: متأسفانه همواره معضلات و آسیبهای اجتماعی را یک جزیره دیدهایم و با آن بخورد مقطعی داشتهایم، حالا آن که نگاه جزیرهای مشکل را حل نمیکند.
رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران، در ادامه گفت وگوی خود میگوید: جنس کاری که در محله هرندی باید اتفاق بیفتد، جنس کار جزیرهای نیست، آسیبهای اجتماعی از نظر ما جزیره نیست که بخواهیم موردی و به صورت ویژه با آن برخورد کنیم. موضوع اعتیاد، سرقت، فحشا و قتل که در محله هرندی که در کنار بزرگترین مرکز تجاری ایران یعنی بازار اتفاق خواهد افتاد تا زمانی که با نگاه پلیسی وارد کار شویم و بخواهیم با فشار کار را جلو ببریم، قطعا نمیتوان کاری انجام داد.
موسوی چلک، بدون آنکه منتظر سؤال دیگر من در مورد راهکار اصلی مبارزه با این آسیب باشد، قاطعانه چنین میگوید: جمع آوری معتادان، فوری انجام میشود اما آیا این چاره کار است؟ و خودش این طور پاسخ میدهد: الان شهرداری به صورت قرارگاهی در حال انجام کار است و ما هم به عنوان عضو شورای عالی خدمات اجتماعی شهرداری تهران معتقدیم که برخورد سلبی و انتظامی چاره کار نیست و اگر با این روش بخواهیم کار کنیم اثر گذاری لازم را ندارد.
وجود ۹۷۴ منطقه آسیبزا
اکنون ۹۷۴ منطقه در ۹۷ شهر بزرگ داریم که کیفیت زندگی در آنها مانند هرندی باید یا بدتر از هرندی است، بنابراین نمیتوان ضربتی با این مسئله برخورد کرد. باید یک کار و شیوهای منطقی در مورد این گونه مناطق صورت گیرد و ریشه آسیبی که امروز از هرندی بیرون زده است، خشکانده شود.
موسوی چلک، در ادامه با اشاره و تأکید بر این نکته که حل این وضعیت کار یک شبه نیست که با یک رویکرد ضربتی، معتادان را جمع آوری کرد، خاطرنشان میکند: اینکه فکر شود آسیبهای اجتماعی با حرکتهای ضربتی مدیریت میشود، نشان میدهد فهمی از مسائل اجتماعی نداریم! ضمن اینکه تمام این تجربهها قبلا بارها صورت گرفته است، اما وضعیت بهتر نشده است نه سن اعتیاد بالا رفته است و نه معتادان ما کمتر شده اند.
رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران، در ادامه با بیان این نکته که ما با مسائل اجتماعی و فرهنگی سر و کار داریم که رهبر معظم انقلاب اسلامی، امنیت روانی و اجتماعی در جامعه را مورد توصیه و توجه قرار دادهاند، خاطرنشان میکند: پیشگیری از جنس برخورد قضایی و انتظامی نیست، جنس پیشگیری، یک کار فرهنگی است و ما در مورد جمع آوری معتادان باید از راه حلهای فرهنگی برای پیشگیری استفاده کنیم.
وی با اشاره به اینکه کارتون خوابی، اعتیاد و معتاد، نشان این است که باید روی این مسائل بیشتر کار شود، اضافه میکند: مگر ما محله خاک سفید را بولدوز نزدیم، آیا معتادان جمع شدند؟ خیر! بله خاک سفیدیها پخش شدند؛ معتادان را نمیتوان برای همیشه در یک مرکز نگهداری کرد، بلکه آنها باید حمایت شوند.
یک کارشناس تربیتی: برای درمان یک بیمار گرفتار اعتیاد، باید روی توانمندیها و نکات مثبت تکیه شود، زندانی کردن یا نگهداری معتادان در ساختارهای انتظاری کمکی به درمان و توانمند کردن یک بیمار معتاد نمیکند. |
نگاه به معتاد، نگاه به یک بیمار است!
وقتی به معتاد مانند یک موجود بد، ناتوان، آسیبزا و متجاهر و خرابکننده، در جامعه نگاه شود در عمل به آنها اجازه نمیدهیم که راه درمان و بازگشت به زندگی عادی را در پیش گیرند.
خسروی کارشناس تربیتی در گفت وگو با گزارشگر طنین یاس، با بیان اینکه زندانی کردن یا نگه داری معتادان در ساختارهای انتظامی کمکی به درمان معتاد و توانمند کردن او نمیکند میگوید: برای درمان یک بیمار گرفتار اعتیاد باید بر روی توانمندیها و نکات مثبت او تکیه شود، بنابراین باید جامعه آموزش ببیند که چطور با یک فرد معتاد برخورد کرد.
به او میگویم فکر نمیکنید این طور نگاه شما به معتادان خیلی مثبت نگر و حالت خوشبینانه است و شاید زمینه گرایش آنها به اعتیاد را بیشتر کند و این جسارت را در آنها تقویت نماید که به راحتی در جامعه و در گوشه و کنار شهر، حتی در بوستانها به این عمل اقدام کنند؟
خسروی پاسخ میدهد که نباید اعتیاد را سیاه نشان داد و فرد معتاد را کسی که مطلق بد است، زیرا واقعیت این است که هستند افراد معتادی که با وجود بیماریشان هنوز هم پدرهای خوبی برای فرزندانشان هستند و بعد از ترک اعتیاد به موفقیتهای بزرگی دست پیدا کردهاند، باید این نکات مثبت هم در جامعه نفوذ پیدا کند.
وی میافزاید: مشکل از آنجایی شروع میشود که معتاد یک بد مطلق در نظر گرفته شده و طوری جریان سازی شود که انگار وقتی فردی معتاد میشود، دیگر تبدیل به موجودی بیخاصیت میشود که امیدی به بازگشت او نیست….
منبع:دانا
انتهای پیام/خ