به گزارش لنجانا ، سعید برآبادی در شرق مینویسد: همه گزارشها دروغ میگویند؛ حتی همین گزارش که پیشروست و قرار است دست مخاطب را بگیرد و ببرد به یکی از ساکتترین نقاط غمگین دنیا.
ببرد به عیادت مردها و زنان و کودکانی که صدها کیلومتر پای پیاده راه رفتهاند تا جانشان را نجات دهند و حالا در کمپ آوارگان شنگالی، چشمبهراه شنیدن خبر آزادی شهرشان هستند.
گزارشها اما دروغ میگویند، چه تصویری باشند و چه مثل این گزارش، از جنس ملاقات سرب باشد با کاغذ. دروغ میگویند چون نمیتوانند زخم را، درد را، اشک را، بغض را و هزار سوغاتی دیگر از جنگ داعش را به مخاطبان برسانند.
خبرنگار رفته و در کنار آنها ایستاده و شنونده آنها شده است اما حالا روبهروی کاغذهای سفید مدام از خودش میپرسد که چطور میشود بغض درگلومانده را به کلمه بدل کرد؟ چطور میشود، یتیمی و بیآیندگی را در واژه جا داد. چطور میشود زخم پای زنان و کودکانی را در واژهها به تصویر کشید که هفتروز تمام بیآب و غذا راه رفتهاند و با هرقدمی که برداشتهاند، شاهد مرگ یکی از عزیزانشان بودهاند؟
این گزارش دروغ میگوید، چراکه میخواهد از بین تمام مصاحبههایی که خبرنگار اعزامی «شرق» در کمپ «عربت» گرفته، تنها پنج مصاحبه را انتخاب کند و چون از میان مجموعهای از دردها، دست به انتخاب زده، دروغگویی بیش نیست. کاش میشد، دنیا در فاصله شنگال تا کوبانی، برای لحظهای به یک دوربین بزرگ تصویربرداری بدل شود و زجر مردم خاورمیانه را برای نسلهای بعد به تصویر بکشد اما این آرزو محال است، همچون محالبودن صداقت این گزارش. لاجرم از تمام آن سلسلهدردها و اشکها و لبخندها، آنچه پیشروست، را طوری بخوانید که انگار بادی بیابانگرد در گوشهایتان میپیچد، بوی غذا و زباله با هم ترکیب شدهاند و مگسهای سمج عراقی، لحظهای از روی صورتتان کنار نمیروند. این گزارش را در غربت محض بخوانید؛ وقتی که هزارکیلومتر راه دویدهاید تا از دست داس مرگ نجات پیدا کنید و شاید آنوقت است که با کمک شما، این گزارش اندکی صادق به نظر برسد.
مدخل؛ جایی به نام عربت
نام «عربت» انگار با مفهوم آوارگی گره خورده. هنوز چندصباحی از سکونت آوارگان سوری در این شهر نمیگذرد که شنگالیها آمدهاند و در همان اردوگاه به زیر چادرهایی خزیدهاند که پناهندگان سوری را پناه داده بود. برای رسیدن از سلیمانیه به عربت، باید از دو ایست بازرسی گذشت. پیشمرگهها همهجا هستند. گاهی وجودشان آرامشبخش است و گاهی هم نگرانکننده. بعضی از رانندهها که این میزان سختگیری را برای یک مسیر 20دقیقهای میبینند، هراسان میشوند که نکند دوباره خبری هست اما در برابر پرسشهای بیشمار، پیشمرگهها، فقط پاسپورتها را چک میکنند و اگر لازم باشد اسم مسافران خارجی را در فهرستی ثبت میکنند. جاده کویری با پیچوتاب به سمت شرق هموار میشود و نیمساعت بعد به شهر کمرونق «عربت» میرسیم. از مسیر اصلی خارج میشویم و اندکی به سمت شمال میرویم تا جاده ما را برساند به کمپ شنگال؛ کمپی که بیش از هزارآواره جنگ داعش در آن روزگار میگذرانند اما بخش عمدهای از آنها ایزدیهایی هستند که حمله وحشیانه داعش، شبانه آنها را از شنگال آواره کوه و بیابان کرده و در نهایت، در حاشیه سلیمانیه، مأمنی برای زندگی یافتند.
اردوگاه از دور با چادرهای سفید که بر بستر خاک چسبیدهاند، نمایان میشود. دم در، پیشمرگههای ایستاده که رفتوآمدها را کنترل میکنند. هر پناهندهای حق دارد برای کار، خرید یا دیدار آشنایانش از کمپ بیرون برود و خبری از آنکه میگفتند کمپ درش را به روی خروج افراد بسته، نیست. برای ورود باید از معاون مدیریت کمپ اجازه گرفت. نامههای اداری همراهم، طبق معمول اثربخش نیستند؛ یا خطابشان غلط بوده یا متن درخواستشان. اما «هوشیار حاکم» میپذیرد که داخل شوم بههمراه یک مترجم-آکام شمسدین- و رانندهای که در اختیارمان گذاشتهاند. کمپ عربت 278خانوار را در خود جا داده و هزارو300نفر ساکن چادرهای سفید آن هستند؛ یعنی ترکیبی از کردهای ایزدی، عربهای شبک و شیعه و ترکمنها. پس از این توضیحات مختصر است که در اردوگاه باز میشود و دیدار با ایزدیهای آواره، ممکن.