به گزارش صدای لنجان؛
متن این روایت را می بینید:
روز دهم است و خورشید تازیانه می زند بر تن عریان این دشت.میان زنان خیمه گاه همهمه است.
سپاهیان دشمن،آنقدر زیادند که گویی تا انتهای بیابان صف کشیدهاند و سپاهیان حسین علیه السلام به صد تن نمیرسند.
فرمانده سپاه،جناح راست را به زهیر و جناح چپ لشکر را به حبیب سپرد.و علم سپاه را به برادرش عباس.
خندقِ پر از هیزمِ اطرافِ خیمه ها را که از قبل کنده بودند،آتش زدند که دشمن از پشت سر به خیمه ها حمله نکند.
با اولین تیری که به دستور عمربن سعد به سمت سپاه حسین علیه السلام روان شد، جنگ آغاز شد.
یاران حسین علیه السلام هرکدام با شوق شهادت به میدان رفتند،دلیرانه جنگیدند و فدای مولای خویش شدند. هنگامه ی ظهر، ابوثُمامِه صائِدی متوجه شد وقت نماز فرا رسیده است.
امام فرمودند:«نماز را به یادم آوردی، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آری، اولِ وقتِ نماز است از دشمن بخواهید که دست از جنگ بردارد تا نماز به جا آوریم» دشمن به درخواستِ فرستاده ی حسین علیه السلام اعتنایی نکرد و به نبرد ادامه داد. حسین علیه السلام به همراه اصحابش نماز را زیر بارانی از تیرها ادا کردند و تعدادی از یاران در این هنگام به شهادت رسیدند.
پس از اصحاب، بنی هاشم به میدان رفتند و آنان نیز مقابل چشمان مولایشان به خیل شهدا پیوستند.
و اینک این حسین است تنها و غریب میان میدان ایستاده نگاهی به پیکر یارانش میاندازد از مسلم بن عوسَجِه، اولین شهید کربلا تا آخرین شان،جگر گوشه اش علی اصغر.
شاید با خود اینگونه زمزمه کرده باشد کجایید ای بلاجویان دشت کربلایی…
و بعد خسته و تشنه رو به سپاه عمر سعد، این بی وفایانِ دنیا پرست، اینگونه ندا می دهد:« آیا مدافعی هست که از حرم رسول الله دفاع کند؟ آیا یاوری هست که به امید پاداش الهی به فریاد ما برسد؟»
حسین علیه السلام پس از وداع با اهل بیتش به سوی میدان شتافت. کوفیان دور تا دور او را محاصره کردند ولی هیچ کدام یارای مبارزه با او را نداشتند،او پسر علی بن ابیطالب است، همان که شنیدن نامش لرزه بر پیکر دشمن میانداخت .
کوفیان که از مبارزه تن به تن با حسین علیه السلام ،حذر داشتند از راه دور وی را هدف تیر قرار دادند؛ ناگاه تیری بر گلوی حضرت نشست. حسین علیه السلام تیر را بیرون کشید و فرمود :«این کشته شدن برای خشنودی خداست خدایا تو شاهدی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت در چه حالم.»
خسته و تشنه، لحظه ای ایستاد تا نفسی تازه کند ناگاه سنگی بر پیشانیاش اصابت کرد خم شد وبا لبه ی پیراهن، خون از پیشانی گرفت، همان پیراهنی که مادرش زهرا سلام الله علیها برای چنین روزی دوخته بود.
در همین حین تیری سه شعبه بر قلب حسین علیه السلام نشست و با ضربه ی نیزه ای که به پهلویش وارد شد از اسب بر زمین افتاد و ندا داد:«بسم الله و بالله و علی مله رسول الله»
در همین حین جمعی از سپاهیان دشمن ،به سمت خیمه ها حمله ور شدند .حسین علیه السلام در حالی که بر زمین افتاده بود رو به آنها فریاد زد« اگر دین ندارید لااقل در دنیای خود آزاده باشید.»
در حالیکه خون از بدن حسین علیه السلام جاری و بیش از ۷۰ زخم برداشته بود شمر زانو به سینه اش گذاشت و محاسن غرق در خونش را در دست گرفت،خنجرش را بالا برد و….
قصه به «سر» رسید.
خوب گوش کن، میشنوی ندای« لبیک اللهم لبیک» را؟
حسین بن علی در گودال قتلگاه خویش، حجش را به پایان میبرد و ندای آسمانی اش تا عرش بالا میرود:« الهی رِضاً به رِضاکْ»
انتهای پیام/