این روزهای روزهایی است که حسین قجه ای فرمانده گردان سلمان و رفقاش اگر چه از سوی حاج همت و متوسلیان مامور به عقب نشینی بودند اما شجاعانه ایستادند و پاتک پنجم دشمن به جاده اهواز خرمشهر را دفع کردند وهمگی با هم به دیدار حسین (ع) رفتند و این اولین مقدمه آزادسازی خرمشهر در 17 روز بعد بود.
حسین کشتی گیر،لات و بزن بهادر محله ی ما بود. در انقلاب با نفس مسیحایی روح الله (ره) بسیجی میشود و سپاه لنجان (زرین شهر) را راه میندازد و بعد از غائله کردستان میشود فرمانده گردان سلمان لشکر 27 محمد رسول الله. عموی من که قبل از انقلاب به نوعی یکی از نوچه های حسین بوده، بعد از شهادت حسین متحول میشود و راهی جبهه میشود و یکی دوماه بعد هم پیش حسین(ع) و حسین…
حسین بعد از آن تحول انفسی، همیشه یه دفترچه آبی داشته که دوستانش آنرا به یاد دارند. صفحاتش را به جدولهای محاسبه نفس و گناهان روزانه تبدیل کرده بود. حسین هر روز کارهای خودش را بررسی میکرد و از نفسش حساب میکشید. به محض این که بحثی پیش می آمد، سریع جدولها را علامت میزد…
برخی از صفحات دفترچه آبی حسین
– سکوت در برابر باطل! شب ۱ /۱۰/ ۵۸ در تاکسی سوار شدم، ترانه گذاشته بود. اخطار نکردم که راننده ضبط را خاموش کند.
-دبینظمی در کار: روز شنبه، بدون اینکه کار مثبتی انجام دهم گذشت. از همان اول صبح، کارم با برنامه و نظم پیش نرفت؛ برای صرف صبحانه خیلی وقت تلف کردیم.
– نماز بدون دقت: شب هنگامی که اذان میگفتند، چون در جایی مستقر نبودم، نتوانستم نمازم را سر وقت بجا بیاورم.
– شنبه ظهر خیلی ناراحت بودم، هر شخص آگاه و فهمیده در اوج ناراحتی به نماز میایستد تا آرامش پیدا کند، ولی چون من این شناخت را ندارم، ناراحتیام باعث شد که نماز بیروح بخوانم.
– چهارشنبه، نماز بدون وقت: ظهر چون سرپرست نگهبانی بودم، نتوانستم سر وقت نماز بخوانم.
نماز بدون وقت مغرب: چون برای آموزش به پادگان رفته بودم، هنگام برگشتن، اذان گفته بودند، نمازم دیر شد.
– نماز بیروح: روز چهارشنبه به قدری گرفته و در خود فرو رفته بودم که یادم رفت رکعت چندم را میخوانم.
– برخورد با مردم: ۸ /۲/ ۵۸ به علت تأثیر ناراحتی از زخمی بودن هاشم سلیمیان و حرف گوش نکردن او کمی در خانه ناراحتی کردم.
– روز چهارشنبه برخورد با مردم: چون یکی از دوستان روی عهد و پیمان خود سستی کرده بود، ناراحت بودم و حتی وقتی سعی کردم، نتوانستم بخندم، چون حق داشتم و رنج میبردم.
– اخلاق و رفتار. روز دوشنبه. با مادرم سر اشتباهی که کرده بود، ناراحتی کردم و بعد از یکی دو ساعت معذرت خواستم و با بچه برادرم هم تند صحبت کردم. باید سعی کنم تکرار نشود.
سردار شهیدحسین قجهای برای لحظه لحظه خویش برنامه گذاشته بود تا از اتلاف وقت و بطالت جلوگیری کند. او در ۲۴ ساعت، شش ساعت میخوابید و برای تفکر ارزش بسیاری قائل بود.
– شنبه درباره تفکر: به هیچ وجه کار فکری پیش نیامد و دلیل آن این است که نظم در کارم نبود.
– تفکر: روز پنجشنبه فکر کردم، حتی از یک ساعت هم خیلی زیادتر، البته فکر نبود، خودخوری بود. در کنار پرورش روح و روان، پرورش جسم نیز جایی خاص در برنامه روزانه او داشت.
غالبا صبحهای زود، پس از نماز ورزش میکرد، با کوهستان و کوههای سر به فلک کشیده مأنوس بود.
– در سطوری از دفترچهاش میخوانیم: «… شنبه درباره ورزش: امروز ورزش نکردم و دلیلش هم تنبلی است.
– پرهیز از بیهودهگویی، یکی از دیگر اموری بود که شهید قجهای به آن توجه داشت.
– روز پنجشنبه بیهودهگویی: طی روز چند مورد تقریبا سخنان کوتاه و بیهودهای به زبان آوردم.
– روز پنجشنبه، غیبت: بنا به وظیفه شرعی لازم دانستم برای لوث کردن بعضی از منافقان غیبت کنم. چون روز جمعه روز رأی گیری بود، مجبور شدم برای لوث کردن بعضی چهرهها، افشایشان کنم. ولی در برخی موارد بیخود بود، چون شنوندگان خود اطلاع داشتند.
مطالعه از جمله کارهایی بود که شهید قجهای برای آن، جایگاهی ویژه در برنامهریزیاش قرار داده بود. اگر روزی موفق نمیشد، مطالعه کند، به سادگی از آن نمیگذشت و به خود گوشزد میکرد که روز بعد کمبود آن را جبران کند.
– مطالعه: در روز شنبه مطالعه نکردم.
– روز دوشنبه: نه کار مثبتی انجام دادم، نه مطالعه کردم. وقتی هم که خواستم مطالعه کنم خوابم برد.
– اسراف در غذا: روز چهارشنبه در خوردن نارنگی زیاده روی کردم و به آنهایی که ندارند بخورند، فکر نکردم.
در ابتدای دفترچه آبی او سه جمله نوشته است:
ـ پایههای اسلام چیست؟
ـ چگونه میتوان زیست؟
ـ بخش به یاد ماندنی
بخشی از آخرین مکالمه شهید حسین قجه ای با حاج محمد ابراهیم همت :
حاجی من ديگه هيچ كس را غير خدا ندارم، شما مي گوييد به عقب برگرد! بهتر است بدانيد من نه قادرم به عقب برگردم نه مي توانم به جلو بروم اما به خواست خدا مقاومت مي كنم. نمي گذارم عراقي ها حلقه محاصره را تنگ تر كنند. داغ اسير شدنمان را به دلشان مي گذاريم و به اذن خدا بنا داريم كه تا پاي جان مقاومت كنيم.
……
میثم مهدیار ، دانشجوی دکترای جامعه شناسی