به گزارش پایگاه خبری تحلیلی صدای لنجان، در دوران دفاع مقدس بسیاری از نوجوانان و جوانان ما از سراسر کشورمان برای دفاع از میهن اسلامی و حفظ ارزشها در جبهههای حق علیه باطل نقشآفرینی کردند.بسیاری از این رزمندگان شهید شدند، عدهای جانباز و گروهی نیز به دست دشمن بعثی به اسارت درآمدند.
پس از پایان جنگ ۸ ساله و با شکست صدام در حمله به کشور کویت که منجر به پذیرش عهدنامه ۱۹۷۵ الجزیره شد، شرایط ایران برای پایان جنگ را پذیرفت و به دنبال آن قول عقبنشینی از مرزهای ایران و آزادسازی اسیران ایرانی را داد.
۲۶ مردادماه سال ۱۳۶۹ اولین گروه از اسرای ایرانی پس از تحمل سالها اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق ، به جمع خانوادههایشان بازگشتند.
اکبر سلیمیان ریزی ازجمله رزمندگانی است که در دوران دفاع مقدس خود را به جبهههای نبرد میرساند و در قالب یک بسیجی از سپاه زرینشهر به کردستان و بعد از مدتی به جبهههای جنوب اعزام میشود و در عملیات رمضان مجروح شده و به زرینشهر بازمیگردد و پس از بهبودی بار دیگر خود را به جبهههای جنوب میرساند.
این رزمنده دلاور در عملیات والفجر مقدماتی درحالیکه بهعنوان تخریبچی در گردان رسالت از لشکر ۴۴ قمر بنیهاشم (ع) در جبهههای جنوب و منطقه عملیاتی فکه نقشآفرینی میکرد، در اوج اقتدار به دست دشمن اسیر میشود و پس از هشت سال تحمل درد و رنجهای اسارت، در سال ۱۳۶۹ به میهن اسلامی بازمیگردد.
در ادامه پای گفتگو با این آزاده سرافراز کشورمان مینشینیم:
از نحوه اسارت خود برای ما بگویید؟
بهمنماه سال ۶۰در حین عملیات والفجر مقدماتی در گردان رسالت بودم ،در حال پیش روی بودیم.پسازاینکه دستور خط دشتبان داده شد، بین بچههای گردان فاصله ایجاد شد، فاصله را پر کردیم، ناگهان زیر پایم خالی شد و به همراه سه نفر دیگر داخل کانال افتادیم.
سعی کردیم از کانال خارج شویم ،دو نفر دیگر لب کانال تیر خوردند، در همین حال متوجه شدیم که کانال دست عراقیهاست، تمام امیدم به این بود که بتوانم تا شب دوام بیاورم و با استفاده از تاریکی شب بتوانم خود را از کانال بیرون بکشم.
در همان حال که به دیوار کانال تکیه داده بودم ،سرم را بلند کردم ، تعدادی از رزمندگان را میدیدم که اسیرشده بودند، ناگهان عراقیها به سمت من حرکت کردند، اشاره کردند که بیرون برم، بلند شدم و به سمت جلو حرکت کردم و اینگونه بود که اسارت ما رقم خورد.
دوران اسارت چگونه سپری شد؟
نیروهای بعثی بعد از دستگیری، ما را به سنگر فرماندهی بردند، از جاهای دیگر هم اسیر آورده بودند، بعد از مدتی ما را به نزدیکی پل غزیله عراق منتقل کردند. متوجه شدیم که همانجا میخواهند ما را زندهبهگور کنند اما لطف الهی سرنوشت مار جور دیگری رقم زد و ما را به العماره و ازآنجا به بغداد بردند.
بعد از ۵ روز اعلام کردند که ما را به اردوگاه موصل میبرند. در آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشتم، همین موضوع باعث شده بود تا بعثیها ما را بهعنوان اطفال جدا کنند. از بهمنماه سال۶۱ تا هشتم آذر سال ۶۲ در اردوگاه موصل بودم و بعدازآن اردوگاه الرمادیه۱ و الرمادیه۲ آخرین جاهایی بود که دوران اسارت را در آنجا سپری کردم.
لحظات بازگشت به کشور برای شما چگونه رقم خورد؟
جنگ که تمام شد، حدود ۲ سال بعد، یک روز صبح بلندگو با صدای بلند اعلام کرد که تا دقایقی دیگر بیانیه مهمی را اعلام خواهد کرد،کنار سیمخاردارها جمع شده بودیم ،ناگهان این صدا از رادیو پخش شد، آنچه شما میخواستید تحقق پیدا کرد.
۳۱ مردادماه سال ۶۹ صلیب سرخ وارد اردوگاه شد، تشریفات اداری تمام شد، ساعت ۱۰ شب بود که اتوبوسها آمدند، ما را سوار کردند هنوز باورمان نشده بود که اسارت تمامشده است.درحالیکه اشک در چشمانمان حلقه بسته بود دور شدن از اردوگاه را نگاه میکردیم.اتوبوسها از اردوگاه آرامآرام فاصله میگرفتند تا جایی که چراغها دیگر محو شدند.
فردای آن روز رسیدیم نزدیکیهای مرز خسروی، رسیدم بهجایی که سرعت اتوبوسها کم شد، پرچم ایران درحالیکه باد آن را میرقصاند جلوه خاصی برایمان پیداکرده بود، شاید داشت خوشآمد میگفت، اتوبوس ایستاد و ما پیاده شدیم.
به زمین افتادیم خاک را بوسیدیم و روانه اصفهان شدیم و درنهایت با استقبال گرم مردم وارد زرینشهر شدم.
به نظر شما مهمترین وظیفه نسل امروز در برابر ایثارگریهای دوران دفاع مقدس چیست؟
به نظرم مهمترین انتظاری که شهدا از همه ما دارند این است که نگذاریم دشمن به اهداف شوم خود دست یابد و خون شهدا پایمال شود.
انتهای پیام/